91/5/13 یک ماجرا
سلام دیروز مثل همیشه ساعت 7 بعد از ظهر رفتم تو کوچه که با بچه ها بازی کنم .مدتی از بازی گذشت و بچه ها تشنه شدن.البته ببخشید که ماه رمضون میخوام از آب خوردن بگم . خیلی خیلی معذرت می خوام . خوب ما که روزه برمون واجب نیست که حتما می بخشید.داشتم می گفتم وسط بازی قرار شد یکی از بچه های محل بره و آب بیاره .همین کارو هم کردش ولی بعد از اونکه آب آورد خودشون خوردن و به من ندادن . وقتی ازشون آب خواستم مانع شدن.منم از بازیشون رفتم بیرون و بهشون گفتم که چطور همیشه من آب میارم بهتون میدم حالا چون من کوچیکترم بهم آب نمیدین؟ کسی اهمیتی نداد میدونین چرا ؟ خوب چون تعدا بچه ها زیاد بود و فعلا به من احتیاجی نداشتند. منم واسشون دارم. همیشه که اینجوری نی...
نویسنده :
محمد رضا
14:58